حلال های ممنوعه

محرم شدن برای دوستی - راه پاکی که ورود ممنوع است

حلال های ممنوعه

محرم شدن برای دوستی - راه پاکی که ورود ممنوع است

ماجرای یک رابطه حلال ( ازدواج موقت )

 

علی آقا یکی دو سال بود که از همسرش جدا شده بود . علت اصلی طلاق ، رفتار عصبی و بی احترامی های مکرر همسرش بود و ... 

بگذریم ، به موضوع این وبلاگ ربطی نداره . 

نگرانی از تکرار اون ماجراها ، مانع می شد که علی آقا به فکر تجدید فراش باشه . البته دلایل دیگری هم داشت ، مثل اوضاع نامناسب اقتصادی به دلیل پرداخت مهریه، مراقبت از فرزندان و ... 

ولی هم تنهایی و هم نیازهای غریزی ، خیلی اونو تو فشار گذاشته بود. 

اون روزها هنوز موبایل انقدر راحت در دسترس همه نبود و علی آقا هم، حتی اگه موبایل داشت ، از اونهایی نبود که بتونه به این راحتی ها به هر خانمی که رسید باهاش گرم بگیره و بهش شماره تلفن بده و ...    

علی آقا مرد مومن و  مقید و آبروداری بود .

مشکل بزرگ علی آقا این بود که ارتباط برقرار کردن با زن نامحرم براش خیلی سخت بود، چه برسه به رفیق شدن و ... 

تا این که تصمیم گرفت بره سراغ اینترنت . وبلاگ بنویسه، وبلاگ بخونه، به سایتهای مرتبط با نیازش سر بزنه و ... 

 

 ...

پروانه خانم ، تو خونواده مقید و محترمی به دنیا اومده بود . متاسفانه اشتباهات خونواده و خامی دوران جوونی خودش، باعث شده بود گیر یه شوهر معتاد بیفته و چند سالی رو در کنار  اون با خون دل زندگی کنه . بالاخره هم زندگی اش به جدایی ختم شد و با تک فرزندش ، برگشت خونه پدری .  

معلم بود . از نظر مالی در مضیقه نبود و به کسی نیاز نداشت ،  ولی بلافاصله بعد از طلاق، احساس تنهایی بدی به سراغش اومده بود . 

تو محل کار، غیر از مدیر مدرسه که خانم پخته و با تجربه ای بود، کس دیگه ای از ماجرای طلاقش خبر نداشت . همون خانم مدیر، وقتی باخبر شد پروانه خانم از همسرش جدا شده ، از نظر عاطفی زیر پر و بالش رو گرفت . گاه گاه که  دلش می گرفت می رفت پیش خانم مدیر و براش درد دل می کرد . اونم مثل یه خواهر مهربون ، پای درددلاش می نشست . 

به توصیه خانم مدیر بود که ماجرای طلاقش رو از بقیه همکارا، مخفی نگه داشت . 

و باز هم به توصیه خانم مدیر بود که تصمیم گرفت فعلا تا چند سال ، فکر ازدواج رو از سرش بیرون کنه ،چون ... 

بگذریم ، دلایلش رو خودتون بهتر می دونین . 

ولی بدجوری احساس دلتنگی و تنهایی می کرد . گاهی هم نیازهای غریزی اش انقدر بالا می گرفت که ... به گریه می افتاد. 

نمی دونست باید چه کار کنه . ادم نمازخونی بود .حلال و حروم سرش می شد ... 

 اهل رفیق بازی نبود . حتی اهل مجردی بیرون رفتن با خانمهای دیگه هم نبود ، چه برسه به رفاقت با آقایون .  

تنها راه سالمی که پیدا کرده بود برای این که کمی از دلتنگی هاش کم کنه و بتونه گاهی بدون افتادن به روابط حروم ، با  آقایون ارتباط برقرار کنه ،اینترنت بود . گاهی اوقات هم با مردایی تو اینترنت آشنا می شد که وضعیت مشابهی داشتن، ولی با تجربه بدی که از زندگی اولش داشت ، نمی تونست بهشون اعتماد کنه . تا این که ...

 

...

رگه هایی از پاکی و صداقت ، تو حرفای علی آقا می درخشید . برای همین پروانه خانم دلش نمی اومد مثل دفعات قبل ، به طور یک طرفه ، ارتباطش رو قطع کنه  .  حداقل تا وقتی که این ارتباط تو اینترنت بود ، می تونست رو علی آقا به عنوان یه دوست خوب حساب کنه . 

کم کم پروانه خانم، شیفته صداقت علی آقا شد و علی آقا ، محو مهربونی پروانه خانم . 

و سرانجام ... قرار ملاقات گذاشتن.  

برای هردشون عجیب بود که چطور علی رغم همه قید و بندهای اعتقادی و حتی بی اعتمادی هایی که به جنس مخالف داشتن، دلشون می خواست برای یه بار هم که شده ، رو در رو همدیگه رو ببینن . و یه چیز عجیبتر ...

اونها قبل از ملاقات رو در رو هم فهمیده بودن که بنا به دلایل مختلف ، حتی اگه هیچ مانع دیگری هم سر راهشون نباشه، برای ازدواج با هم ساخته نشدن . 

فهمیده بودن که تفاوتهای فرهنگی و اعتقادیشون مانع می شه که بتونن یه خانواده خوشبخت و سازگار و موفق تشکیل بدن .  

می دونستن برای زیر یه سقف زندگی کردن ، باید خصوصیات مشترک بیشتری داشته باشن .

ولی در عین حال ، هر دو صفات خوبی داشتن که اجازه می داد به عنوان دوست ، در کنار هم باقی بمونن و به هم اعتماد کنن . علی آقا مرد صادق و درستکاری بود و پروانه خانم هم زنی مهربون و اروم . 

این بود که از روی کنجکاوی یا هر حس دیگه ای ، قرار ملاقات رو گذاشتن.

بعد از ملاقات ، چیزی که هر دو بهش اعتراف کردند این بود که  پیدا کردن یه آدم قابل اعتماد ، تو دنیای واقعی یا مجازی ، که بشه بدون ترس از سوء استفاده باهاش دوستی کرد ، کار خیلی سختیه .  

برای همین ، علی رغم این که می دونستن این رابطه به ازدواج ختم نمی شه ، دلشون نمی اومد از دوستی با هم صرف نظر کنن . به خصوص که هر دوشون یه راز مشترک داشتن ... 

اول روشون نمی شد بهش اقرار کنن ولی تو ملاقات های بعدی ... 

بالاخره پیش هم اعتراف کردند که نیازهای غریزی آزارشون می ده و تا حالا نتونستن به کسی اعتماد کنن ...

این بود که سرانجام  به هم محرم شدند (ازدواج موقت) ، فقط برای ادامه دوستی و پاسخ گویی یه نیازهای عاطفی و غریزی ...  

و تا وقتی که یکی از اون ها تصمیم بگیره ازدواج کنه . 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد